کد مطلب:164570 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

در کیفیت دفن اجساد شهداء کربلاء
بدان كه در زمان دفن ایشان در كتب ارباب مقاتل تفصیلی فصیل كه در تعیین زمان رافع قال و قیل باشد ندارد، بلكه كلمات ایشان در نهایت اغلاق و اجمال است.


پس سید رضی الدین - رضی الله عنه - در كتاب ملهوف و شیخ بزرگوار ابن نما در كتاب مثیر الاحزان گفته اند كه:

عمر بن سعد، سر امام حسین را در همان روز عاشورا با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به جانب عبیدالله بن زیاد فرستاد و امر كرد كه سر سائر شهداء را تنظیف كردند. و هفتاد و دو سر بودند و آنها به همراه شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج، لعنهم الله، روانه كرد تا به كوفه آمدند و عمر ملعون خود باقی روز عاشورا و روز دوم آن را تا وقت ظهر در كربلا ماند، پس از آن با عیال حضرت سیدالشهداء كوچ كرده و زنان آل پیغمبر را بر روی گلیم شتر، كه بر پالان شتر می باشد، نشانیدند بدون پوشش كجاوه ها، در حالتی كه روهای مبارك ایشان مكشوف و ظاهر بود در میان دشمنان و حال این كه آن زنان امانتهای پیغمبر خدا بودند و می راندند ایشان را چنانكه می راندند اسیر ترك و روم را در تمام مصایب و هموم. و چون ابن سعد از كربلا جدا شد، قومی از بنی اسد آمدند، پس بر آن بدنهای پاكیزه ی خون آلوده نماز كردند و آنها را دفن كردند به همان احوالی كه الان هستند. [1] .

و شیخ مفید فرمود كه:

ایشان دفن كردند حسین را در همین مكان كه قبر او است الان. و دفن كردند پسرش علی بن حسین اصغر را در نزد دو پای امام حسین و برای شهداء از اهل بیت و اصحاب آن جناب، در پائین پای امام حسین گودالی كندند و همه را جمع كردند و در آن جا دفن كردند. و عباس را در مقتل او دفن كردند، كه الان بر آن گنبد و مزاری معروف است. [2] .

و علامه ی دربندی در كتاب اسرار الشهادة می گوید كه:


بعضی از ثقات گفته اند كه روایت كرد سید نعمت الله جزایری در كتاب مدینة العلم از رجال خود از عبدالله اسدی كه او گفت كه قبیله [ای] از بنی اسد در پهلوی نهر علقمه منزل داشتند. پس زنان آن گروه را بر قتلگاه گذار افتاد، دیدند كه بدنهای اولاد رسول بر روی خاك بیابان افتاده و چنان خون از ایشان در آن بیابان جاری است كه گویا در همین ساعت ایشان كشته شدند. پس آن زنان در عجب افتادند و به سوی قبیله خود برگشتند و به شوهران خود بیان كردند آن چه را كه مشاهده كرده بودند. پس از آن گفتند كه عذر شما چه خواهد بود در نزد پیغمبر خدا و علی، امیرالمؤمنین و فاطمه ی زهرا در وقتی بر ایشان وارد شوید؟! چه شما یاری فرزند ایشان نكردید نه به ضربت شمشیر و نه به طعن نیزه و نه به انداختن تیر. پس ایشان گفتند به زنان خود كه ما از بنی امیه ترسیدیم. و لیكن آن مردان در ذلت و ندامت شدند، و سودی نداشت. پس زنان گفتند كه اگر چه شما را این سعادت عظمی فوت شده پس اكنون برخیزید و بروید و آن اجساد پاكیزه را دفن كنید، پس به درستی كه ابن سعد بدنهای قوم خود را دفن نمود. پس شما نیز اجساد آل پیغمبر خدا را دفن كنید و از خود این عار را بردارید. پس عرب چه خواهند گفت كه شما یاری نكردید پسر دختر پیغمبر خود را با این كه در این نزدیكی منزل داشتید و آن جناب در همسایگی شما آمده؟! پس برخیزید و بعضی چرك از دلهای خود بشوئید. گفتند: ما چنین می كنیم. پس آمدند آن مردان به سوی قتلگاه و در اول عزم ایشان بر آن شد كه بدن انور حضرت امام حسین را دفن كنند، پس از آن به دفن سایرین بپردازند. پس هر چه گردیدند، جسد اطهر آن سرور را نشناختند، زیرا كه سر بر بدن نداشت و آفتاب او را تغییر داده بود، پس در همین حالت بودند كه سواری به جانب ایشان آمد و گفت كه شما برای چه آمدید. عرض كردند كه ما آمدیم كه جثه ی حسین را پنهان كنیم و اولاد و انصار او را دفن نمائیم و جثه ی آن جناب را نمی شناسیم. چون آن سوار این سخن را شنید، فریاد كرد: و؟ ابتاه، وا


ابا عبدالله! كاش تو حاضر می شدی و می دیدی كه مرا اسیر كردند، ذلیل كردند، پس از آن به ایشان گفت كه من شما را راهنمائی می كنم. پس از اسب به زیر آمد، و در میان كشتگان گردید، پس نظرش بر جسد حسین افتاد، او را در بغل گرفت و او می گریست و می گفت: ای پدر! به سبب كشته شدن تو، چشم سرزنش كنندگان روشن شد، پدر جان! به سبب قتل تو بنوامیه خوشحال شدند، ای پدر جان! بعد از تو دراز شد اندوه ما. پس آن جناب به قدر كمی راه رفت از محل بدن مبارك آن سرور پس قدر كمی از خاك را بر هم زد پس ظاهر شد قبری كنده شده و لحدی شكافته شده پس آن بدن را پنهان كرد در آن مرقد شریف، چنان كه الان به همان نحو است. پس از آن می فرمود كه این فلان و آن فلان است. و بنی اسد آنها را دفن می نمودند. پس چون فارغ شدند، به جانب بدن مبارك عباس بن علی آمد و خود را بر آن بدن انداخت و می گریست و می گفت ای عمو جان! كاش می دیدی حال حرم و دختران را كه گریه می كردند و فریاد می كردند وا عطشاه وا غربتاه، پس امر كرد كه قبری كندند و آن بدن اطهر را در آنجا دفن كردند، پس به جانب ابدان انصار منعطف شد و یك گودلی كند و همه را در آنجا پنهان ساخت، مگر حبیب بن مظاهر را كه بعضی از پسرعموهای او امتناع نمود كه او را در میان شهداء دفن نماید، پس او را در كناری از شهداء دفن نمود. پس چون قبیله ی بنی اسد از دفن فارغ شدند، آن سوار به ایشان گفت كه بیائید تا بدن حر بن یزید ریاحی را دفن نمائیم؛ پس روانه شد و ایشان در پشت سر او روانه شدند تا این كه بر كنار جسد پاكیزه ی حر ایستاد و فرمود: اما تو، پس قبول فرمود خدا توبه ی تو را و زیاد نمود در سعادت تو به سبب بذل نمودن تو جان خود را در پیش فرزند رسول خدا. پس قبیله ی بنی اسد خواستند كه جسد مبارك حر بن یزید ریاحی را به قبور شهداء ملحق سازند آن سوار نگذاشت و فرمود كه او را در مكانش دفن كنید. پس چون از دفن او فارغ شدند، آن جناب بر اسب خود سوار شد. پس قبیله ی بنی اسد به او در آویختند. پس به او گفتند كه به حق آن كسی كه او را به دست خود پنهان


ساختی، تو كیستی؟ پس آن جناب فرمود كه: منم حجت خدا بر شما، منم علی بن حسین. آمدم كه دفن كنم بدن پدرم را و كسانی كه با او بودند از برادران من و عموهای من و پسرعموهای من و یاوران او آن چنانی كسانی كه جانهای خود را به قربان او كردند و من اكنون برمی گردم به زندان ابن زیاد و اما شما، پس گوارا باد شما را! جزع نكنید زیرا كه ستم گردیده شدید در ما. پس وداع نمود ایشان را و از نزد ایشان برگشت. [3] .

و مخفی نماناد كه آن چه از بعضی از عبایر شیخ مفید برمی آید كه:

قبر اهل بیت و بنی اعمام و اقارب آن جناب غیر قبر اصحاب است. و فرموده است كه قبر اهل بیت در جانب پایین پای حضرت است. و نزدیك تر به آن جناب مدفن علی بن الحسین است. و اما اصحاب، پس در دور آن جناب می باشد و قبور ایشان معین نیست. جز این كه حایر آن جناب، محیط به آنها است. و عباس در مكان شهادتش مدفون است. [4] .

و از این سخن چنان برمی آید كه اصحاب، در همه سمت مرقد مطهر مدفون باشند. و احتمال تعدد قبور برای اصحاب نیز می رود. بلكه كلام مفید، صریح در آن است، ومؤید آن است. آنچه ابن شهر آشوب فرموده كه قبیله ی بنی اسد یافتند برای اكثری از شهداء قبرهائی و می دیدند مرغان سفیدی را كه پرواز می كردند. [5] و از كلام ابی مخنف برمی آید كه همه ی شهداء را در یك قبر گذاشتند. و از كلام مفید و ابن طاووس وابی مخنف و غیر آنها چنان برمی آید كه سید سجاد در زمان دفن حضور نداشت. [6] یعنی ساكت از حضور آن جناب شده اند و ذكر حضور او ننمودند، و لیكن


مقتضای روایت سید جزایری كه مذكور شد حضور آن جناب است. این قول قوی است و موافق با قواعد عقلیه و مستفاد از اخبار كثیره است كه امام را به غیر امام كسی دفن نمی كند. [7] البته در باطن، امام باید اما را غسل دهد و نماز كند و دفن كند. مجملا از روایات گذشته چنان مستفاد می شود كه در روز یازدهم، عمر ابتر بعدازظهر از كربلا بیرون رفت و بعد از آن بنی اسد آمدند و به دفن شهداء پرداختند. و چون بعدازظهر تا خبر به بنی اسد رسیدن طولی دارد، وانگهی تا همه ی شهداء را دفن كنند طولی دارد و از ظهر تا شب همه اینها صورت گرفتن خالی از بعد نیست، پس نظر به این قرائن باید دفن در روز دوازدهم شده باشد. پس سه روز و دو شب آن ابدان در بیابان افتاده بودند و مؤید همین است آن چه را كه از جن در هوا شنیده اند و صاحب مهیج الاحزان و مخزن و غیر آنها ذكرنموده اند و آن این اشعار است:



یا عین جودی بالدموع فانما

یبكی الحزین بحرقة و توجع



ای چشم! جود كن به اشكها پس این است و جز این نیست می گرید محزون به سوزش و درد.



یا عین الهاك الرقاد بطیبه

من ذكر آل محمد و تفجع



ای چشم! غافل ساخته است تو را خواب در طیبة از ذكر آل محمد و گریه بر ایشان.



باتت ثلثا بالصعید جنوبهم

بین الوحوش و كلهم فی مصرع



اقامه كرد سه روز در بیابان پهلوهای ایشان در میان وحشیان و همه ایشان در قتلگاه افتاده بودند. [8] .

و در بعضی از نسخ بدن، جنوبهم، جسومهم و یا جثتهم مذكور است. پس این


كلام محتمل است كه مراد سه روز باشد چنان محتمل است كه سه شب مراد باشد. پس باید در روز سیزدهم مدفون باشند و چهار روز در بیابان افتاده باشند. بنابراین بیتوته شب به روز آوردن است و ثلاثا عدد را به تذكیر ادا كرده پس معلوم است كه معدود لیلة باید باشد كه تذكیر و تأنیثش به عكس مشهور شده. و لیكن از یك روایت به نحو ظهور یا احتمال برمی آید كه آن ابدان ده روز در بیابان افتاده بود. بیان این مطلب این كه: ابن طاووس - قدس الله رمسه - فرمود كه:

جون، مولای ابی ذر غفاری كه غلام سیاه بود، به نزد حضرت سیدالشهداء آمد و طلب اذن جهاد نمود. آن جناب در جواب فرمود كه تو از من مأذونی به هر كجا كه خواهی برو، زیرا كه تو برای عافیت با ما آمده بودی پس به بلای ما مبتلا مشو. جون عرض كرد كه ای پسر پیغمبر! من در زمان فراوانی و وسعت كاسه های شما را می لیسیدم و اكنون درحال شدت شما را خوار می گذارم؟! قسم به خدا كه بوی من گندیده و حسب من لئیم و رنگ من سیاه است پس بخل می ورزی بر من از رفتن من بر بهشت و مرا اهل آن نمی دانی تا پاكیزه و خوشبو شود بوی من و شریف شود حسب من و سفید شود روی من! نه، قسم به خدا! كه از شما جدا نمی شوم تا مخلوط شود این خون سیاه با خونهای شما. [9] .

محمد بن ابی طالب گوید كه جون به جانب قتال مبادرت نمود و این رجز را می خواند:



كیف تری الكفار ضرب الأسود

بالسیف ضربا عن بنی محمد



چگونه می بینند كفار ضرب سیاه را به شمشیر از جانب پسران محمد.



اذب عنهم باللسان و الید

ارجو به الجنة یوم المورد




دفع می كنم از اولاد پیغمبر به زبان و دست. امید دارم به آن بهشت را در روز جزا. [10] .

و صاحب مناقب رجز این بزرگوار را به این نحو ذكر نمود:



كیف یری الفجار ضرب الاسود

بالمشرفی القاطع المهند



بالسیف صلتا عن بنی محمد

أذب عنهم باللسان و الید



أرجو بذاك الفوز عند المورد

من الاله الواحد الموحد



اذ لا شفیع عنده كأحمد

چگونه می بینند فاجران زدن غلام سیاه را به شمشیری كه منسوب است به مشارف یمن كه قطع كننده است و هندی است



به شمشیر حمله كننده ام. حمله كردند در یاری فرزندان پیغمبر، دفع می كنم از ایشان به زبان و دست.

امید دارم به آن رستگاری را در نزد روز جزا از جانب خدای واحد یگانه، زیرا كه نیست شفیعی در نزد او مانند احمد.

پس قتال كرد تا شهید شد. پس حضرت امام حسین بر او ایستاد و گفت: خدایا! روی او را سفید كن و بوی او را خوش كن، و حشر كن او را با ابرار و محمد و آل محمد. [11] .

و روایت شد از حضرت باقر - علیه السلام - از حضرت سید الساجدین - علیه السلام - كه:

مردم حاضر شدند در قتلگاه و دفن می كردند كشتگان را. پس یافتند جون را بعد از ده روز، كه بوی مشك از او می آمد. [12] .


و این حدیث احتمال آن دارد كه دفن كشتگان، بعد از ده روز باشد. و احتمال آن نیز می رود كه سائر كشتگان را در روز یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم دفن كرده باشند و جون را بعد از ده روز یافته باشند، و از پیش نیافته بودند. و لیكن این منافی با آن است كه اگر آنها جون را قبل از ده روز پیدا نكرده بودند، حضرت سید الساجدین كه حضور داشت و او بدن جون را می دانست كه در كجا افتاده است، پس احتمال اول اقرب است. و چون در این اكلیل ذكری از اربعین گذشت پس مناسب این كه قصیده [ای] كه در این باب از طبع كلیل [13] مؤلف اكلیل مذكور گردد: و آن این است:



چو شد انجام شام محنت آباد

به مرغان حرم شد آشیان یاد



به عزم كربلا آل پیمبر

سیه پوشیده یك سر پای تا سر



شبی نزدیك آن صحرا رسیدند

شبانگه اندر آنجا آرمیدند



غریبانه در آنجا زار و مهجور

به یك باره از ایشان خواب شد دور



نسیم كربلا ناگه عیان شد

به هر كه بر مشام بی كسان شد



مزار كشتگان مانند گلزار

به هامون كرد بوی گل پدیدار



به زینب چون عیان بوی حسین شد

همی اندر فغان و شور و شین شد



چو بلبل گشت در سوز و گدازی

تو گفتی گفت با لحن حجازی



الا ای باد شبگیر غریبان

غریبانه گذر باآه و افغان



غریبان را دمی یادآوری كن

به اولاد پیمبر یاوری كن



مزار كشتگان را یك نظر كن

حسین، شاه حجازی، را خبر كن



رسان این مژده را بر شاه افگار

كه فردا زینب آید با دل زار



بر آرم از تن پاك تو پیكان

به مژگان با دل بریان نالان



بشویم ز آب چشم، آن پیكر چاك

كنم از خاك و از خون پیكرت پاك






سپیده دم سكینه با دل زار

در آغوشت شود با چشم خونبار



ولی شرم آیدم ای شاه خوبان

ز بیده نیست همراه اسیران



به گلزار علی اصغر گذر كن

ز حال مادرش او را خبر كن



كه ای اصغر مخور غم، صبحگاهان

بگردد مادرت گهواره جنبان



ز ما بر كو به قاسم تا شود شاد

كه آمد نو عروسش نزد داماد



به اكبر گو به استقبال آید

كه مادر با ملال بال آید



چرا عباس را از ما خبر نیست

چرا بر خواهران خود گذر نیست



كنون ای بلبلان با هم، هم آواز

به آه و نالها باشید دمساز



كه فردا روز دیدار حسین است

حسین را ناله ی ما فرض عین است



محمد را اجل چون بر سر آید

به سر شاهنشه بی لشكر آید



الا لعنة الله علی القوم الظالمین.



[1] الملهوف:189 و 190، مثير الاحزان:84 و 85.

[2] الارشاد 114:2.

[3] اسرار الشهادة:541 و 452.

[4] الارشاد 114:2.

[5] مناقب ابن شهر آشوب 112:4.

[6] الارشاد 114:2، الملهوف:190.

[7] الكافي 384:2.

[8] مهيج الاحزان:286، كامل الزيارات:95.

[9] الملهوف:163.

[10] بحار الانوار 22:45 و 23.

[11] بحار الانوار 23:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 103:4.

[12] بحار الانوار 23:45.

[13] كليل: كند از زبان و شمشير و بينايي و جز آن.